معنی آزمند و خسیس

حل جدول

آزمند و خسیس

تنگ‌چشم

تنگ چشم


آزمند

حریص، طمع کار

شره


طماع و آزمند

حریص

لغت نامه دهخدا

آزمند

آزمند. [م َ] (ص مرکب) حریص. مولع. شَرِه ْ. طامع. آزور.صاحب آز. آزناک. طمعکار. پرخواه. ولوع:
حاسد و بدخواه او دائم به مرگ است آزمند
گر در این حسرت بمیرد باک نبود، گو بمیر.
سوزنی.
- امثال:
آزمند هماره نیازمند است.


خسیس

خسیس. [خ َ] (ع ص) ناکس. فرومایه. (دهار) (زمحشری) (منتهی الارب). لئیم. دون همت. پست. بدسرشت. سبک مایه. حقیر. (ناظم الاطباء). رذل. دنی. حقیر. دون. دنیه. ضد شریف. (یادداشت بخط مؤلف). ج، خِساس. اَخِسّاء:
سه حاکمکند اینجا یکباره همه دزد
می خواره و زنباره و ملعون و خسیسند.
منجیک.
اف ز چونین حقیر بی هنر و عقل
جان و دل این خسیس بادا پیخست.
غیاثی.
گر خسیسان را هجی گویی بدین مدیح
گر بخیلان را مدیح آری بدین هجی.
منوچهری.
منظرت به ز مخبر است بدید
که به تن زفتی و بدل زفتی
در لئیمان بطبع ممتازی
در خسیسان به فعل بی جفتی.
علی قرط اندکانی (از فرهنگ اسدی چ پاول هرن).
ای بد نصیحتی که تو کردی مرا
تا چون فلان خسیس و چو بهمان کنم.
ناصرخسرو.
در تنوری خفته با عقل شریف
به که با جهل خسیس اندر خیام.
ناصرخسرو.
مامیز با خسیس که رنجه کند ترا
پوشیده نرم نرم چو مر کام را ز کام.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 261).
هرگز نشود خسیس و کاهل
اندر دو جهان به خیر مشهور.
ناصرخسرو.
و شریفترین [قوای ثلاثه ٔ نفس] همه است [یعنی قوه انسانی یا نفس ناطقه] و خسیس ترین قوتهای سه گانه قوت شهوانی است. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
بنگر کجا شدند و چه زرها گذاشتند
کسری و کیقباد و فریدون و زال زر
گردون بجز موافقت دونان نمی کند
و ایام جز خسیس نمی پرورد دگر.
عمعق بخارائی.
اگر خسیسی بر من گران سر است رواست
که او زمین کثیف است و من سماء سنا.
خاقانی.
مبادا بهره مند از وی خسیسی
بجز خوشخوانی و زیبا نویسی.
نظامی.
بزیر پای پیلان در شدن پست
به از پیش خسیسان داشتن دست.
نظامی.
هرون الرشید را چون ملک و دیار مصر مسلم شد گفتا بخلاف آن طاغی که به غرور ملک مصر دعوی خدایی کرده نبخشم این مملکت را الا به خسیس ترین بندگان. (گلستان سعدی). جواهر اگر در خلاب افتد همان نفیس است و غبار اگر به فلک رسد همان خسیس. (گلستان سعدی).
زاغ ملعون از آن خسیس تر است
که فرستند باز بر اثرش.
سعدی (صاحبیه).
بنی آدم نباشد هر خسیسی
نباشد چون فرشته هر بلیسی.
پوریای ولی.
شریف را بخسیسان رجوع می افتد
که برگ کاه بود داروی پریدن چشم.
صائب.
|| ممسک. بخیل (در تداول عوام فارسی زبانان). (لغت محلی شوشتر):
نه این طمع بتواند برید از این وعده
نه آن خسیس بگوید بترک ده دینار.
کمال الدین اسماعیل.
|| در بعضی از کتب شافعیه خسیس چیزی است که کمتر ازنصاب سرقد می باشد. (یادداشت بخط مؤلف).

مترادف و متضاد زبان فارسی

آزمند

آزناک، آزور، حریص، طماع، طمعکار، مولع،
(متضاد) قانع

فرهنگ معین

آزمند

(مَ) (ص مر.) حریص، طمع کار.


خسیس

فرومایه، بخیل، جمع خساس، اخسه. [خوانش: (خَ) [ع.] (ص.)]

فرهنگ عمید

آزمند

صاحب آز، حریص، آزور، آزناک،

فارسی به انگلیسی

آزمند

Avaricious, Avid, Covetous, Grasping, Greedy, Mercenary, Money-Grubber, Pig, Piggish, Wolf

فرهنگ فارسی هوشیار

آزمند

حریص، مولع، شره، طمعکار

کلمات بیگانه به فارسی

خسیس

کنس

واژه پیشنهادی

خسیس

گران جان

معادل ابجد

آزمند و خسیس

838

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری